1- استبرق :دیبای حریر، دیباج (کهف/29)
2- سجیل: سنگوگل (هود/24)
3- کورت: غروب، غروب کند (تکویر/1)
4- مقالید: کلیدها، مفاتیح (زمر/63)
5- اباریق: کوزهها، ظروف سفالی دستهدار و با لوله برای آب یا شراب (واقعه/17،1
6- بیَع: کلیساهای ترسایان (حج/41)
7- تنور: تنور (هود/42)
8- جهنم: دوزخ (59 بار در قرآن بهکار رفته)
9- دینار: پول زر (آل عمران/6
10- سرادق: معرب سراپرده، دهلیز (کهف/2
11- روم: نام کشور یا سرزمینی که رومیان بر آن حکومت میکردند (روم/1)
12- سجل: کتاب (انبیاء/104)
13- ن: انون، هرچه خواهی انجام ده (قلم/1)
14- مرجان: مروارید (رحمن/22)
15- رس: چاه (ق/11)
16- زنجبیل: گیاهیست خوشبو (دهر/17)
17- سجین: دائم، ثابت، سخت و نام چاهی در جهنم (مطففین/7،8،9)
18- سَقَر: جهنم، دوزخ (مدثر/26،27)
19- سلسبیل: نرم، روان، میِ خوشگوار، آب گوارا و نام چشمهایست در بهشت (دهر/1
20- ورده: گل، گل سرخ (رحمن/37)
21- سندس: ابریشم، زربفت، دیبا، حریر نازک و لطیف (دخان/53)
22- قرطاس: کاغذ (انعام/7)
23- اقفال: کلیدها، جمع قفل (محمد/26)
24- کافور: گیاهی خوشبو (دهر/5)
25- کنز: گنج (کهف/81)
26- مجوس: گبران (حج/81)
27- یاقوت: معرب یاکند نوعی سنگ قیمتی است. (رحمن/5
28- مسک: مشک (مطففین/26)
29- هود: قوم هود (شعراء/124)
30- یهود: جهودان (بقره/107)
31- صلوات: کنشت و کنیسه (حج/41)
در اینجا به توضیح و ریشه یابی چند کلمه از کلمه های بالامی پردازیم :
1- استبرق:
طبرسی در مجمعالبیان، گوید: واژهی "استبرق"، فارسی است و اصل آن "استبره" است. (جلد ششم/ دیمهی 267)
آرتور جفری نیز در نسک خود ریشهی آنرا پارسی میداند که واکهی "ک" در "استبرک" پارسی میانه به "ق" گوهریده و در تازی به ریخت "استبرق" درآمده است.
2- سجیل:
مجمعالبیان این واژه را پارسی میداند و گوید: اصل آن "سنگ و گل" است. (جلد 5/دیمهی 183)
جفری ریخت پهلوی سنگ را "sang" و گل را "gil" میداند و بر این باور است که این واژه از پارسی میانه یکراست به زبان تازی رفته است. (ن.ک به نگر پورپیرار نافرهیخته در این بارهی این واژه)
3- کورت:
سیوطی زیر این واژه مینویسد: «روایتی ذکر کرده که سعید بن جبیر گفت: واژهی "کورت" به زبان فارسی به معنای "غورت" غروب کند، است.
جفری این واژه را در پهرست خود نیاورده، لیک امامشوشتری به زیبایی ریشهی این واژه را آشکار میکند:
«ابوهلال فعل "کورت" را در آیهی "اذا شمس کورت" از ریشهی واژهی کور در فارسی دانسته است. معنی این آیه چنین است:"آنگاه که خورشید تار شد" کورشدن به معنی خاموش شدن روشنی و آتش در فارسی خیلی رواج دارد.
ریشهی (ک.و.ر) در عربی با معنی فعلی که در این آیه بهکار رفته است، سازگاری ندارد. در فارسی کورشدن به معنی تیرهشدن آمده و مجاز کوردل به معنی نفهم بیاستعداد، بههمین مناسبت ساخته شده است. در شوشتر واژهی "کورروز" بهمعنی تیرهبخت و نیز "آسارهکور ـ ستارهکور" بههمین معنی بهکار میرود. و همگی اینها نظر ابوهلال را استوار میسازد. »
4- مقالید:
ریخت تک این واژه "مقلاد" میباشد که از واژهی "کلید" گرفته شده است. لیک جفری واژهی "کلید" را برگرفته از یونانی میداند و بر این باور است که واژه از یونانی به آرامی و سپس به سریانی راه یافته است.
سیوطی این واژه را از ریشهی پارسی میداند. جوالیقی در معرب و خفاجی در شفاءالقلیل هم ریشهی این واژه را پارسی میدانند. ولی لغتنامهی دهخدا، نیز بنیاد واژه را یونانی و برگرفته از Kleiss و (Kleidos) یونانی میداند.
5- اباریق:
این واژه افزای "ابریق" میباشد که آنچنانکه جفری نوشته، از گذشته پارسیبودن آن باشناخته بوده است. او بر این باور است که ریخت این واژه در پارسی نو "آبریز" است.
واژهی "ابریق" در پارسی نیز زیر نام یک واژهی تازیسته بهکار میرود. آنچنانکه خیام میگوید:
ابريق مى مرا شكستى ربّى
بر من در عيش من ببستى ربّى.
6- بیع :
این واژه را سیوطی و جوالیقی پارسی دانسته اند؛ لیک جفری بر این باور است که ریشهای سریانی داشته است. او دنباله میدهد که واژه در بنیاد به چم تخم مرغ یا خاگ است و در پایان برای ساختمانهای گنبددار که برای پرستش بنا شده باشند؛ بهکار رفته است. امامشوشتری هم در فرهنگ واژههای فارسی در زبان عربی، را در شمار واژههای پارسی نیاورده است.
7- تنور:
سیوطی این واژه را پارسی شمره است و واژهی "tanura" در وندیدا، فرگرد هشتم، بند 254 نیز بر اوستایی بودن آن گواه میدهد. برخی این واژه را برگرفته از نار یا نور تازی میشمرند و برخی دیگر واژهای هنباز در زبانهای تازی، ترکی و پارسی. جفری بر این باور است که این واژه از زبان مردمی که پیش از آریاییان باشندهی آن سرزمین بودند به ریخت بنیادین به زبانهای ایرانی و سامی راه یافته است. دهخدا بر پارسیبودن آن باور دارد و مینویسد:
فارسى است و عرب و ترك از فارسى گرفتهاند چه مشتقاتى از آن در فارسى هست و در آن دو زبان نيست، مانند تنورى و تنوره و دوتنوره و تنوره كشيدن و تنورآشور.
[c olor=green] 8- جهنم:[/color]
جفری بر این باور است که واژهشناسانی که آنرا پارسی دانسته اند؛ برپایهی اینکه "فردوس" پارسیست؛ آنرا پارسی پنداشته اند و بنیاد این واژه به عبری برمیگردد. او یادآوری میکند که ریخت حبشی واژه از نگر آوایی به آن نزدیکتر است و از آنجایی که در چامهی کهن تازی نیامده است؛ بهگاس (=احتمالاً)، محمد بهخویشتن از راه برخورد یکراست و یا بامیانجی با حبشیان این واژه را از آنها گرفته است.
امامشوشتری در نسک خود، سخنان گواهمندتری به ما میدهد. او بر این باور است که دو واژهی "جهنم" و "جهنام" هر دو از یک ریشه اند و به چم گودی یا چاه ژرف میباشند. او به گفتآورد از فیروزآبادی دنباله میدهد: دوزخ را از همین جهت جهنم نامیده اند. این فرنود خردمندانهتر مینماید، چرا که پادشاهان نیز برای شکنجه، گناهکاران را به سیاهچال میانداختند و از اینرو چم شکنجهگاه پیدا کرده است.
9- دینار:
بیشتر واژهشناسان بر بیگانهبودن آن همنگر اند. برخی واژه را در بنیاد، تازی میدانند. برخی واژهای هنباز میان تازی و پارسی میدانند و برخی دیگر ریشهاش را دناریون یونانی میدانند. لیک این واژه به ریخت dēnār در پهلوی هم بوده است. که واژهی پارسی دینار از آن ساخته شده است. جفری با این گواه باز بر این باور است که این واژهی پهلوی هم از یونانی گرفته شده است. دنیاریون از دنیاریوس لاتین گرفته شده است و یونانیان این واژه را همراه با سکهاش در دادوستدهای خود به خورآیانزمین آوردند. به نگر میرسد که اگر هم واژه ریشهای یونانی داشته از راه پارسی به تازی رفته و در دستگاه زبان تازی گردانش شده و نام و کارواژه از آن ساخته شده است.
10- سرداق:
این واژه را سیوطی و جفری هر دو برگرفته از سراپردهی پارسی دانسته اند. اگرچه لگارد ریخت پارسی آن را سراچه میداند. از آنجایی که "ک" در تازی به "ق" میگوهرد، به گاس بالا این واژه از سراپردک پارسی میانه به تازی راه یافته است.
11- روم:
نکتهای که دربارهی این واژه نغز و گفتنیست اینست که بسیاری از آبشخورهای کهن مسلمان این واژه را تازی و برگرفته از "رام" به چم گرایش دانسته اند و فرنود میآورند که چون این گروه گرایش فراوانی به چنگاندازی در قسطنطنیه داشتند؛ روم نامیدند و برخی برای رومیان تباری سامی ساختند. لیک برخی دیگر مانند جوالیقی و به پیروی او سیوطی دریافتند که واژه بیگانه است.
هرآینه ریشهی بنیادین واژه، لاتینی و به ریخت "Roma" میباشد که در پهلوی به ریخت "Arum" و در نوشتههای تورفانی به ریخت "Hrum" بهکار رفته است. نگر جفری این است که این واژه از شیوهی دادوستدی که تازیان با پادشاهی روم خورآیی داشتند از یونانی به زبان تازی درآمده است. و مینگانا بر این باور است که از زبان سریانی به تازی درآمده است.
گویا نگر سیوطی بر پارسیبودن آن جای دیگری پشتیبانی نشده است؛ اگر چه از شهرهایی که خسروی نخست بنا نهاد شهری داریم به نام "رومگان" که در نیمروز تیسپون بنیاد نهاده بود؛ ولی این رهنمون استواری برای پارسیبودن آن نیست!
12- س جل:
این واژه چنانچه بسیاری از دانشمندان آورده اند پارسی نمیتواند باشد و سجلای که در پارسی به چم دستک بهکار میرود باید از تازی گرفته شده باشد. لیک بنیاد ریشه را باید در زبان یونانی جستوجو کرد که برابر با واژهی لاتینی "Sigillum" میباشد و در یونانی بیزانسی برای "منشور پادشاه" بهکار برده میشد. بنا بر سخن جفری این واژه پیش از قرآن در تازی به کار نرفته است و شدنیست که "محمد" از مردم "عربستان اپاختری" که به ریخت یونانیاش بهکار میبردند؛ گرفته است. این واژه در پارسی به چم "شناسنامه" هم بهکار رفته است و آنچنان که دهخدا نیز مینویسد؛ برگرفته از تازیست.
13- ن :
سیوطی به گفتآورد از کرمانی مینویسد: « "نون" در آیهی "ن والقلم و ما یسطرون. (قلم/1)" فارسی است و اصل آن "انون" بوده است و معنای آن "اصنع ماشئت" هرچه میخواهی انجام بده، میباشد. »
واژهی "انون" را به چم آوردهشده نیافتم؛ هرچند سوگندخوردن به چنین چیزی نیز دور از باور به نگر میرسد. لیک "نون" در دهخدا به چمهای زیر آمده است:
|| دوات. (منتهىالارب) (غياث اللغات) (جهانگيرى) (متناللغة) (اقربالموارد) (مهذب الاسماء) (ناظمالاطباء) سياهىدان. (ناظمالاطباء). || سياهى دوات. (غياث اللغات). مركب و سياهى كه در دوات نمايند. (جهانگيرى). مركب. (برهان قاطع).
اگرچه واژهی "نون"ای که به چم ماهی در قرآن بهکار رفته است؛ از زبانهای سامی اپاختری گرفته شده است؛ لیک به نگر میرسد با چم سیاهیدان تازی باشد. در این روی، این واژه به گزارهی پسین آن که "قلم و هرچه با آن مینویسند." میباشد هم میخورد.
14- مرجان:
این واژه را از گذشته برگرفته از پارسی میدانستند. لیک جفری درآمدن یکراست آن از پارسی را نمیپذیرد. در پارتی واژهی murvărit و در پارسی میانه، "margărit" به کار رفته است و جفری بر این باور است که از آنجایی که این واژه به زبانهای فراوانی درآمده است؛ از یکی از رویهای آرامی به تازی راه یافته است.
چنین بهنگر میرسد که margărit به ریخت مارگاریت به زبان ارمنی درآمده و ازآنجا به زبانهای یونانی و آرامی راه یافته است. در زبان آرامی واکهی "ر" به "ن" گوهریده و به ریخت "margania" درآمده که روی تک آن "margan" برابر با تازی "مرجان" است.
15- رس:
جفری، امامشوشتری و دهخدا از ناتازی بودن آن پشتیبانی نکرده اند. تنها گواه پارسیبودن این واژه سیوطی است که در پانویس این واژه در نسک "ریشهیابی واژهها در قرآن" میخوانیم:
"در لغت به هر چیز کنده مانند گور و چاه، رس میگویند."
لیک دهخدا زیر درآمد "رس" با آوای " رَسس" و زیر نام یک ستاک تازی، چم چاهکندن را آورده است.
|| چاه كندن. (ناظم الاطباء) (منتهى الارب) (تاج المصادر بيهقى) (آنندراج) (مصادر اللغهء زوزنى) (از اقرب الموارد). || در زير خاك پنهان كردن چيزى. (ناظم الاطباء) (منتهى الارب) (آنندراج) (از اقرب الموارد).
16- زنجبیل:
کمابیش همهی ریشهشناسان، پارسیبودن آنرا پذیرفته اند. جفری زبان سریانی را میانجی درآمدن واژه به تازی دانسته است و آنرا وامواژهای کهن میداند. ریخت نخست این واژه در پهلوی به نگرش جفری "ārβsinga" بوده است، لیک دکتر فریدون بدرهای در پیشگفتار نسک جفری یادآوری میکند که "ārβsingi" با رویهای ارمنی و یونانی واژه هماهنگتر است. از سوی دیگر به نگر میرسد که یک روی دیگر این واژه به ریخت ārβsinga بوده است که به ārβzinga دگرگون شده است. گویا روی یونانی "sιρεβιγγιζ" میانجی این دگرگونی بوده است.
امامشوشتری زیر این واژه مینویسد: "واژه از لغت (زنگ) به معنی قارهی سیاه و لغت (بال ـ بار) ساخته شده است و معنی زیر لفظی آن، حاصل آفریقایی است."
17-سجین:
اگرچه میان چم این واژه ناسازنگریهای فراوانی هست، لیک اگر گفتهی جوالیقی بر اینکه در بسیاری از واژههای "ل" به "ن" میگوهرد را بپذیریم؛ پس باید "سجین" هم رویی از "سجیل" پارسی به چم "سنگوگل" بدانیم.
18- سَقَر:
رهگذر سوم دوزخ است؛ چنانچه نخستین آن "جحیم" دوم "جهنم" و سوم "سقر" باشد. این واژه را دهخدا تازی شمرده و در هیچ آبشخور دیگری بیگانه و یا پارسی شناخته نشده است. دانسته نشد، سیوطی بر چه پایهای این واژه را پارسی شمرده است.
19- سَلسَبیل:
هر چیز نرم و گوارایی را که به آسانی در گلو فرو شود؛ سلسبیل گویند که همتای پارسی آن خوشگوار میباشد. همچنین چشمهای در بهشت نیز به همین نام است. در ادب پارسی نیز این واژه بهفراوانی بهکار رفته است؛ چنانچه حافظ میفرماید:
اى رخات چون خلد و لعلات سلسبيل ـ
سلسبيلات كرده جان و دل سبيل.
لیک ریشهی واژهی سلسبیل بر من دانسته نشد. اگرچه دهخدا آنرا واژهای تازی میشمرد ولی همانند واژهی پیشین، هیچکدام از بنمایههای زبریاد پیراموناش چیزی ننوشته بودند. در تازی، واژهی "سلسل" هم به همین چم است.
منبع : سایت جامعه القرآن الکریم
نظرات شما عزیزان:
موضوعات مرتبط: قرآن ، ،